معنی پوست پیرا

لغت نامه دهخدا

پوست پیرا

پوست پیرا. (نف مرکب) آنکه پوست را دم دهد. آنکه پوست حیوانات آش نهد. پوست پیرای. دباغ. (منتهی الارب) (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی). آش گر. چرمگر. صرّام. || فرّاء. واتگر. پوستین دوز: امحس، پوست پیرای ماهر و زیرک. (منتهی الارب). دباغ ماهر. آشگر حاذق و آزموده.


پیرا

پیرا. [پیرْ را] (اِخ) نام دختر اپی میته و پاندور، زن دکالیون. رجوع به دکالیون شود.

پیرا. (نف مرخم) صفت فاعلی دائمی از پیراستن. مخفف پیراینده. پیراینده. که پیراید. یعنی کم کننده از چیزی برای زینت. (غیاث). صاحب آنندراج گوید: بمعنی پیراینده و آن کسی است که چیزی را کم کند بواسطه ٔ خوش آیندگی همچون دلاک و سرتراش که موی زیادتی را بسترد و باغبان که شاخهای زیادتی را ببرد، برخلاف مشاط که چیزی بیفزاید و آن را آراستن گویند چنانکه شبی ایاز در حالت مستی به امر سلطان محمود زلف خود ببریدعلی الصباح سلطان بخود آمد و بس دلتنگ شد حکیم عنصری به این رباعی سلطان را بر سر عیش آورد:
کی عیب سر زلف بت از کاستن است
چه جای بغم نشستن و خاستن است
روز طرب و نشاط و می خواستن است
کاراستن سرو ز پیراستن است.
و این دو را پیرایه و آرایش نیز گویند و هر دو بمعنی امر نیز آید یعنی بپیرا یا بیارای. (آنندراج):
برده رضوان بهشت از پی پیوندگری
از تو آن فضله که انداخته بستان پیرا.
انوری.
که تا روشنک را چو روشن چراغ
بیارند با باغ پیرای باغ.
نظامی.
منم سرو پیرای باغ سخن
بخدمت کمر بسته چون سرو بن.
نظامی.
این کلمه را ترکیباتی است چون:
آذرپیرا. بستان پیرا. پوست پیرا. پوستین پیرا. چمن پیرا. سروپیرا. کارپیرا ناخن پیرا:
آتش بسته گشاید همه کار
کارپیرای تو زر بایستی.
خاقانی (دیوان ص 879).
|| برنده. (شرفنامه ٔ منیری). || (فعل امر) امر از پیراستن. (برهان). بپیرای. (آنندراج). || (ن مف مرخم) ساخته و پرداخته. (آنندراج). || (اِمص) ساختن و پرداختن و منقح کردن و چیزی را از عیب خالی نمودن. (برهان).

پیرا. [پیرْ را] (اِخ) نام موضعی در جزیره ٔ لس بس از توابع یونان. مم نن سردار داریوش سوم این موضع را تسخیر کرده. (ایران باستان ج 2 ص 1281).


بوستان پیرا

بوستان پیرا. (نف مرکب) بوستان پیرای. باغبان. (آنندراج). بستان پیرا. بوستان بان. (فرهنگ فارسی معین):
اگر از دورباش بوستان پیرا نیندیشد
سر از یک طوق با قمری کند سرو روان بیرون.
صائب.
بسعی بوستان پیرا چه حاجت باغ مینو را.
یغما (از ضیاءاللغه).
رجوع به بستان پیرا و بستان پیرای شود.


گل پیرا

گل پیرا. [گ ُ] (نف مرکب) (از: گل + پیرا، پیراینده) پیرایش دهنده ٔ گل. آنکه گل را بپیراید. رجوع به پیراستن شود.


آیینه پیرا

آیینه پیرا. [ن َ / ن ِ] (نف مرکب) آیینه افروز.


شاخ پیرا

شاخ پیرا. (نف مرکب) صفت فاعلی ازشاخ پیراستن. رجوع به شاخ پیراستن شود:
چشمه پنهان در حجاب و بر درخت
دست دولت شاخ پیرا دیده ام.
خاقانی.

فارسی به انگلیسی

پوست‌ پیرا

Taxidermist


پیرا

Circumference

فرهنگ عمید

پوست پیرا

کسی که پوست حیوانات را پاک می‌کند و پرداخت می‌دهد، دباغ، آشگر،

حل جدول

پوست پیرا

اشگر، دباغ

دباغ، چرم ساز، صرام، پوستین دوز، واتگر، چرمگر

دباغ

فرهنگ معین

پوست پیرا

(ص فا.) دباغ، چرمگر.

فرهنگ فارسی هوشیار

پس پیرا

(پس پیرا سال) سه سال پیش دو سال پیش از پار سال پیش از پیرا.

معادل ابجد

پوست پیرا

681

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری